جمعه، خرداد ۰۵، ۱۳۸۵

حكايت هشتم : آن سوي نيمه شب

چرا بعضي ها همه چيز دارن ولي متوجه نمي شن؟
چرا بعضي ها چيزي ندارن ولي يه جوري رفتار مي كنن انگار كه همه چيز دارن ؟
چرا بعضي ها هرچي دارن از بقيه دارن ؟
چرا بعضي ها هرچي دارن به بقيه مي دن ؟
و هزار چراي ديگه
جواب سوالات بالا رو نمي دونم، نمي خوام هم بدونم ! از تمام داراييهاي دنيا، من همين يك لحظه رو دارم از كسي نگرفتمش حاضرم بدون چشم داشت، بهت تقديم كنم . قبل از اين لحظه چيزي نيست، مي تونم قول بدم بعدش هم چيزي نخواهد بود . اونقدر جسارت داري شريك فقط يك لحظه يكي ديگه بشي ؟ بقيه لحظاتت هم مال خودت
-----------------------
آن سوي نيمه شب
در كوچه باغ ميكده ماهتاب و ياس
مستم گرفته بودند
داغ و درفش و دراورغه بيدار

در پشت ميله هاي قفس،
اين سوي
من با چهار شاهد
ياس و نسيم و ماه و سپيدار!
(فريدون مشيري – تا صبح تابناك اهورايي)

۱۰ نظر:

  1. آخه بعضي وقتا يه لحظه همراهيه كه يه عمرت رو بر باد ميده براي همينه كه همه ميترسن.
    تو اين وبلاگستون يه چيزي پاشيدن انگار همه افسردگي گرفتن:))

    پاسخحذف
  2. ای کاش براش نوشته بودی: "خیال تو جهان را بهانه ماندن می کند..."

    پاسخحذف
  3. rozi az biabani gozar mikardam roye takhte sangi neveshte shode bood agar javani ashegh shod che konad? zire an neveshtam sabr konad...... baraye bare dovom az anja obour kardam zire neveshteam neveshte shode bod agar sabr nadasht che konad? ba bihoselegi neveshtam bemirad behtar ast......baraye bare sevom az anja gozar kardam be jaye inke zire neveshteam neveshteyi biabam javani ra morde yaftam.... !!!!!!!!!

    پاسخحذف
  4. salam duste azizam ke toham mesle man hese deltangi ba pochi gerftate..in jonone shaerane mosriiSt.................
    manam ehsas mikonam hame chiz daramo hich chiz nadaram.....sarsharam az tohi...pochi....va ehsase ashegh shudan mikonam.............to chi??del gereftgihaye delat ra poshte kodmin jomle penhan kardi?

    پاسخحذف
  5. س ل ا م

    ولی من مثل شما فکر نمی کنم . اون قاصدک انسان خیلی وارسته و بزرگی هست .و یه معلم خوب .

    پاسخحذف
  6. یک لحظه ام برای تو ..

    پاسخحذف
  7. اون که می خواستی تو غبارا گم شد...

    پاسخحذف
  8. به نظر حتي تو وبلاگ هم بايد قواعد زندگي معمول وجود داشته باشه مثلا يه خدايي باشه كه شاهد و ناظرت باشه ولي تو اصلا نفهمي كجاست يا كيه
    "خدا جون لااقل از اون بالا هواي من رو هم داشته باش ،مي دوني كه يه جاهايي نظارت كافي نيست "

    پاسخحذف
  9. پسرم شما که هنوز ادبیات بلد نیستی چرا وبلاگ باز می کنی؟ تو "کامنت" خودت بعد از کلمه "ولی" چی نوشتی؟ سر و ته جمله شما کجاست؟

    پاسخحذف