یکشنبه، آبان ۲۷، ۱۳۸۶

خانه خراب با صدای علیرضا افتخاری

بگذارید بگریم، به پریشانی خویش

که به جان آمدم از بی سر و سامانی خویش

غم بی همنفسی کشت مرا در این شهر

در میان، با که گذارم، غم پنهانی خویش

اندر این بحر بلا، ساحل امیدی نیست

تا بدان سوی کشم کشتی طوفانی خویش

زنده ام باز، پس از این همه ناکامی ها

به خدا کس نشناسم به گرانجانی خویش

گفتم ای دل که چو من خانه خرابی دیدی

گفت: ما خانه ندیدیم به ویرانی خویش

جان چو پروانه به پای تو فشاندم چون شمع

بینمت رقص کنان بر سر قربانی خویش

ما به پای تو سر صدق نهادیم و زدیم

داغ رسوائی عشق تو، به پیشانی خویش

" اطهری" قصه ی عشاق شنیدیم بسی

نشنیدیم کسی را به پریشانی خویش

"علی اطهری کرمانی"

پنجشنبه، آبان ۲۴، ۱۳۸۶

پاییز

رو پل واستاده بودم، هوای نیمه سرد پاییزی در حین برخورد با هیکل کرخ شدم سرماشو تو پوستو استخونم تزریق می کرد و بوی الکل مخلوط شده به سیگار رو ازم می گرفت و می برد تا نمی دونم کجا !

حوصله اینکه بشینم و تصور کنم که می خواد با این مخلوط چکار کنه رو نداشتم . بی خیال و آروم داشتم از دیدن صحنه طناب گره خورده ماشین های مونده تو ترافیک حال می کردم، دندونامو فشار دادم رو هم "معجزه الکله دیگه حتی دندون هم بی حس میشه " خندم گرفت .

یه ماشین گه انگار تازه از سیل ترافیک جون سالم به دربرده بود از پشت سرم به سرعت رد شد . سرمو برگردونم که این قاتل لحظات خوش رو ببینم . متنهی هم سرعت اون زیاد بود و هم عکس العمل من کند .

"بی خیال طفلی فکر می کنه ترافیک دیگه تموم شده" باز هم خندم گرفت . زیپ کاپشنو کشیدم بالا و راه افتادم . به خودم گفتم پاییز اون جورا هم که میگن دلگیر نیست خدا پدر و مادر زکریای رازی رو بیامرزه و این بار با صدای بلند خندیدم