جمعه، آبان ۰۸، ۱۳۸۳

سر انجام

دختري را ديدم كه با هياهو از رهگذران طلب عشق مي كرد و عاشقي را ديدم كه خموش بود و معشوق خويش را در اين هزار رنگ تهي جستجو مي كرد .
با خود گفتم كه كداميك بر ديگري رجحان دارد و پاسخي را نيافتم تا باز نشاند آتش اين سوال را .
چندي بگذشت، آن دخترك را ديدم كه آنچه را تمنا داشت به چنگ آورده بود، با خود گفتم احوال آن عاشق چگونه است ؟
باري از سر كنجكاوي راه كج كردم و روي سوي او نهادم، او را بديدم كه همچنان خموش و بي صدا و بي هياهو روزگار مي‌گذراند .
متحير ماندم كه كداميك بر ديگري رجحان دارد و باز جوابي نبود .

ماجراي من و معشوق مرا پايان نيست
هر چه آغاز ندارد نپذيرد انجام

سه‌شنبه، مهر ۲۱، ۱۳۸۳

حافظ نامه

حافظ اسرار الهي كس نميداند خموش
از كه مي پرسي كه دور روزگارانرا چه شد

دوشنبه، مهر ۲۰، ۱۳۸۳

سكوت

در سكوت خويش آرام گرفتم چرا كه مجالي نبود تا در دغدغه جنجال ديگران افتم .

سه‌شنبه، مهر ۱۴، ۱۳۸۳

سعدي در جامع كوفه

هرگز از دور زمان نناليدم و روي از گردش آسمان در هم نكشيدم مگر وقتي كه پايم برهنه مانده بود و استطاعت پاي پوش نداشتم به جامع كوفه در آمدم دلتنگ، يكي را ديدم كه پاي نداشت . شكر نعمت حق تعالي بجاي آوردم و بر بي كفشي خويش صبر كردم

بر گرفته از گلستان