سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۲، ۱۳۸۵

زمستان است

...
حريفا!ميزبانا!ميهمان سال و ماهت پشت در چون موج ميلرزد
...
درحالي كه به ايمان نگاه مي كردم پرسيدم يعني واقعا كسي پيدا ميشه كه اين رو برايش بخوني و منظورت و بفهمه و بدونه تو دلت چي ميگذره
مثل اينكه منظورم رو دقيقا گرفته باشه زل زد به چشمام و گفت :
اون بنده خدا اخوان ثالث هم اولش مثل تو فكر مي كرد ولي عاقبت كار رفت سراغ
"مسيحاي جوانمرد من ! اي ترساي پير پيرهن چركين"
دوباره هردو رفتيم سراغ كارمون من چشامو دوختم تو مانيتور تا ببينم كجاي كد برنامه اشتباه كردم و اونم سرشو خم كرد رو مدار تا خطايي كه از صبح وقتشو گرفته بود پيدا كنه ولي استاد همچنان داشت مي خوند :
سلامت را نمي خواهند پاسخ گفت
هوا دلگير ، درها بسته ، سرها در گريبان ، دستها پنهان
نفسها ابر ، دلها خسته و غمگين
درختان اسكلتهاي بلور آجين
. زمين دلمرده ، سقف آسمان كوتاه
غبار آلوده مهر و ماه
زمستان است

۵ نظر:

  1. تو چه داني كه پس هر نگه ساده ي من
    چه جنوني ، چه نيازي ، چه غمي ست ؟
    يا نگاه تو ، كه پر عصمت و ناز
    بر من افتد ، چه عذاب و ستمي ست
    دردم اين نيست ولي
    دردم اين است كه من بي تو دگر
    از جهان دورم و بي خويشتنم
    پوپكم ! آهوكم
    تا جنون فاصله اي نيست از اينجا كه منم

    مهدی اخوان ثالث

    پاسخحذف
  2. بسان رهنوردانی که در افسانه ها گویند....

    پاسخحذف
  3. شعر اخوان رو فقط مردم ما درک میکنن و بس :-)

    پاسخحذف
  4. همه دردمون اينه كه هر چي ميگيم هيشكي نميفهمه!

    پاسخحذف
  5. شعرت خوب بود فقط یک کم ایراد داشت که بهت میگم. اما اول بذار بگم که زندگی این قدر ها هم سخت نیست که فکر میکنیم. شاید خودم یک روز این طوری فکر میکردم اما حالا وضع فرق میکنه. شعرت به بیان خوبی رسیده اما این توصیفات بیشتر داستانی است تا به شعر ربط داشته باشه. شعر باید تمام اجزایش به هم مربوط باشه. خیال نقد ندارم که همین قدر هم زیادی نوشتم. فقط این را بگویم که شاید استعدادت بیشتر از مطالعه اته. و.../////// با سه داستان بلند به روزم . دوست داشتی سر بزن

    پاسخحذف