چهارشنبه، تیر ۲۲، ۱۳۸۴

ماهي كوچولو

ماهي كوچولو دلش گرفت، سرش گذاشت رو ديوار شيشه اي تنگ و هاي هاي گريه كرد واسه اينكه ...

یکشنبه، اردیبهشت ۲۵، ۱۳۸۴

اي غايب از نظر كه شدي همنشين دل - مي گويمت دعا و ثنا مي فرستمت

هان اي غريبه لحظه اي رها كن اين دل مشغولي را، بيا و بنشين تا باز گويم دردي را كه پنجه افكنده و مي فشارد بغضم را شايد آين آخرين فرصت باشد تا بازگويم و شايد تو تنها شنونده اي باشي كه مي شنويي اين درد را، نمي دانم ؟
آنقدر افكارم مواج است كه يافتن مسيري براي عبور از اين طوفان اگر غير ممكن نباشد، لااقل فعلا مقدور نيست و چون هر آينه موجي برخواسته و خود را ديوانه اور بر هر سو مي‌كوبد، دريافتم كه دم را غنيمت شمرم پس بر درو ديوار بنگاشتم تا اگر موجي اين تنها پناه مرا در هم شكست، تكه اي از آن را كه بر ساحل افتاده بيابي و بداني كه چه بودم، چه كردم و چه شدم ؟
مي دانم كه در اين جا اين من كه نمي شناسي هيچ ارزشي ندارد اما در اين سو، در اين ساعت و با اين پندار مشوش اينكه مي‌نگارم تنها نقطه اميد و تنها پناه است .
بازگو كردن خطرات آن هنگام كه نمي‌داني تلخترين و شيرين ترينش كدام است، دشوار، مشكل و عبث خواهد بود، بگذار از خود بگويم .
من مسافري ام كه ميروم تا بازشناسم خويشتن را، به هر راهي روان مي شوم كه مقصد برايم نامعين است و بي ارزش . به هر كناره اي سرك ميكشم تا كسب تجربه كنم تا آنان كه غريبه ترند بجاي مدح كذب مرا در مرتفع ساختن عيوبم ياري دهند .
نيافتم و نمي يابم آشنايي را كه از سر خير انديشي ياري ام دهد،
عمري ز پي مراد ضايع دارم--------------- وز دور فلك چيست كه نافع دارم
با هر كه بگفتم كه ترا دوست شدم ------------شد دشمن من وه كه چه طالع دارم
خطر كردن را نياموختم، بجايش سكوت را آنچنان ماهرانه آموخته ام كه در هر مصيبتي و موقعيت تنگي بدان پناه ميبرم . آري صوفي ساده دلي از خانقاه شيخ صنعانم كه كافي است به اشارتي از شيخ و با همكاري قلندران دسيسه كار، بي گناهي را پاره پاره كنم . آري كوركورانه همه عمر را پيرو بودم، نه كاري كرده ام كه مرا خشنود سازد و نه راهي را كه پيموده ام به آخر رسانده ام
كاروان رفت و تو در خواب و بيابان در پيش------------- كي روي، ره زكه پرسي، چه كني چون پاشي
و اكنون دل آزرده و دل خسته بر اين گوشه افتاده و نميدانم چگونه خويشتن خويش را بازشناسم،
يارب سببي ساز كه يارم به سلامت------------- باز آيد و برهاندم از بند ملامت

سه‌شنبه، اسفند ۰۴، ۱۳۸۳

حافظ نامه

بسوخت حافظ و بويي بزلف يار نبرد
مگر دلالت اين دولتش صبا بكند

دوشنبه، اسفند ۰۳، ۱۳۸۳

بدون شرح

به خودم گفتم شايد، مي فهمي !؟