پنجشنبه، دی ۰۳، ۱۳۸۳

خيابون

از دور يه گوله آدم يه طرف خيابون جمع شدن، نزديك تر كه مي شم يه جسد افتاده اون وسط، روشو با يه پارچه پوشوندن يهو شوكه مي شم انقدر كه حتي رنگ پارچه يادم نمي مونه. يه عالمه سكه هاي 5 و 10 و 25 تومني هم ريختن رو جسد، دست اون بنده خدا از زير يارچه زده بيرون از رنگ لباسش معلومه از كارگراي شهرداريه، مي گن يه ماشيني بهش زده و در رفته . دوباره به سكه ها نگاه مي كنم، ديگه حالم بد شده بهتر برم .

۱ نظر:

  1. ممنونم که بهم سر زده بودی با اون بیت زیبای حافظ.

    پاسخحذف