چهارشنبه، شهریور ۲۵، ۱۳۸۳

زندگي يعني همين چند خط

و ما بندگاني مسخ شده ايم در دياري كه نشاني از مردمي ندارد . هر روز به تمناي تكه ناني درگذر و تن همه عمر به همين تمناي بي حاصل فرسوده ايم . چه خيره سري كرده‌ايم تا بدست آوريم آنچه را كه هميشه از آن ما بوده و چه سختيها كشيده‌آيم تا از كف بدهيم آنچه را كه هيچ هنگام مالك آن نبوده‌ايم . بر مردگاني سخت گريسته ايم كه در زندگيشان به عداوت و نكوهش با آنان مشغول بوده ايم . روزگار جواني را در هراس روزگار پيري گذرانده و چون به كهولت برسيم در غم جواني به سوگ بنشينيم. هر روز مال يتيم خورده و حق مظلوم چپاول كنيم و هر شب به نماز ايستاده و گريسته ايم
درسخن عالماني هستيم كه از هر چيز و هر كس به غايت نيكو ميدانيم و در عمل بر كناره مي ايستيم تا كسي يافت شود و دستمان بگيرد و با آن مشق كردن را تمرينمان دهد و افسوس كه در اين ويرانه كسي نيست كه از ديگران چيز بيشتري بداند، ديگر سخن راندن از زنبور بي عسل عبث است كه بايد از خرمگسي سخن راند كه حتي توانايي پرواز ندارد در گوشه اي افتاده تا كي كسي پيدا شود و جانش بگيرد .
و زندگي مان در چهار ديواري خلاصه شده كه چون برآن اختيار داريم، برآن حكومت ميكنيم و از ترس آنكه بدانند در اين ملك چه ميگذرد، بر پنجره ها پرده ها آويخته وديوارها را تا عرش كشيده ايم .
ارزش انسان، به انسانيت نيست، حتي ارزش انسان در اينجا به رفتار او هم بستگي ندارد، اينجا ارزش انسان به تعلقات انسان است يعني چقدر مال دارد، ملك او چه وسعتي را اشغال كرده و با چه مركبي طي طريق ميكند ؟
هرچه مال آندوزتر، محبوبتر
هر چه محبوبتر ،انسانتر
هر چه انسانتر، به خدا نزديكتر
هر چه به خدا نزديكتر، مرموزتر
به سنگ آسياب دنيا بسته شده ايم، هر روز در همان مسير دايره‌وار ديروز به گردشيم، هيچگاه از خود نمي‌پرسيم كه آخر، اين راه به كجا ميرسد ؟ خوشيم به راه رفتن و چون راهي براي رفتن داريم، ديگر مجالي براي ايستادن و فكر كردن نداريم.
به حسادت معروف، به بدي مشهور، به تن پروري مشغول، به خرافات متوسل و به روزمرگي مالوف .
و چه گردابه‌ايست اينجا، اگر تقلا كني يا نكني فرو ميروي پس چه حاجت به اميدواري، عشق، راستي، درستي،مردمداري، وطن دوستي، عدالت، حق طلبي و ... كه اينها جمله گناهان نابخشودني اند و مستوجب يك مجازات .

۱ نظر: