جمعه، شهریور ۲۰، ۱۳۸۳

اندر حكايت بياباني شدنمان


چون هر روز كه روزگارمان میگذرد، بنشسته بودیم و در خیالات باطل، بي پروا مستغرق گشته . از سر عجز بود و د لتنگی یا سر مستی و شادی نمیدانیم، اما بر خاطرمان بگذشت كه در این پهنه "بياباني" باید و ساختیم بیابان را سرچشمه گرفته از وجود مان
تهی و يكدست
بي ثبات چونان كه در روز بسیار گرمست و در شب سرمايش تا مغز استخوان فرو همی رود
بي تکلف است و بي تجمل
و هر آنچه را كه مي پروراند به رهگذرانش عرضه دارد
آنگاه كه از صناعت بیابان آسوده خاطر شدیم، ماندیم كه في الحال در این گستره كه بیابان پر ارزشترين متاع است، ما چه هستیم ؟
در زمانی كه با جمعی از ياران به خلوت نشسته بودیم، آنچه را كه در دل داشتیم بر ایشان عرضه كرديم . هر يك از ایشان چاره ای كرد اين مشكل ما را . يكي از ایشان چون گردبادی به سرعت بر بيابانمان بگذشت و خار و خاشاک بر آسمان بلند كرد، دیگری برای آنكه در اين ناكجا آباد، محصور نگردد، راه كج كرد و
به ناگاه باراني بر تن خشكيده و مجروح بيابانمان باريدن گرفت كه
...گون از نسيم پرسيد به كجا چنين شتابان
زان پس "گون"ي گشتيم بر اين بيابان باشد كه دوستانمان رهگذري باشند يا نسيمي كه از اين بيابان عبور كند

گون

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر