سه‌شنبه، اسفند ۰۹، ۱۳۸۴

آخرين حافظ نامه

امروز روح اسيرم آن معبر عسير را پشت سر نهاد.
امروز رها گشتم از دين خويش بر خويشتن خويش.
امروز او بند را از من برداشت و زنجيربان غل و زنجير را به اشارتي گسست.
امروز نسيم در سراسر بيابان بوي يار را گسترد و زنجاب گشتم از او.
امروز آزاد گشتم از بردگي سه ساله با صداقتي دير هنگام و چه خوب كه هنوز صداقتي هست "و خدايي كه در اين نزديكي است " .
امروز معجزه اي رخ داد و آن بغض زنگار بسته را به فريادي گشودم ، بهمني بودم كه بر كليدها مي كوبيد تا كه كلمات را درست يا نادرست به او برسانم .
آوخ چه لذتي كه هر چه بگويم كلمات را توان انتقال آن نيست و پهنه اي را نمي يابم كه باز گويم آن را، چرا كه استاد فرمود :
بدرد عشق بساز و خموش كن حافظ ----- رموز عشق مكن فاش پيش اهل عقول
صادقانه بگويم كه "حافظ نامه" نتيجه پناه من بود از دوري او . امروز كه آن راز سر به مهر هويدا گشت، بشكرانه اش آخرين تفعل را به دريوزگي از استاد طلب كردم :
همچو حافظ غريب در ره عشق ----- بمقامي رسيده ام كه مپرس
زين پس "استادنامه" را بنگارم از براي دل خويش كه ديگر دل گرفتگي و دل تنگي و ملال به اتمام رسيد و بار به سر منزل مقصود رهمنون گشت و "معشوقه به سامان شد ". گرچه كام دل خويش نگرفتم، هزار شكر كه عقده از دل بازگشت و صافي شد چنان كه بود .
امروز برگي را از دفتر كوچك عاشقي به اتمام رساندم بوزن هزاران مثنوي و روي جلد آن نوشتم : آنان كه عاشقي نمي داند وارد نشوند.
والسلام

۵ نظر:

  1. سلام مرد اثیری...

    پاسخحذف
  2. وعده وصل به فردا دهی و میدانی .... هر كه امروز تو را ديد به فردا نرسد

    پاسخحذف
  3. چه کسی در اين دنيا

    سزاوار زندگی‌کردن نيست؛

    آن کس که فراموش می‌کند

    يا آن که

    فراموش می‌شود؟

    پاسخحذف
  4. بيابان تكه زمين تنهاييه كه به نظر هيچ ارزشي نداره ولي وقتي توش گم بشي ديدن يه درخت يا يه پرنده يه دنيا خوشحالت مي كنه . من یه بار تو این بیابون گم شدم

    پاسخحذف
  5. عشق داند....

    پاسخحذف